روستاي نظم آباد اراك

متن مرتبط با «ماجراهای مرداک» در سایت روستاي نظم آباد اراك نوشته شده است

ماجراهای عام هیبت الله قسمت دوم

  • این دفه  اگه مُرافه بَشه مِث مُولُو (1)کنار وامیسم(2)   می پام . به مُو چِه  هما بَزنن تا از اون بیشتر . پیش خودم گفتم اَمرو (3) برم تو باغ کِت و فِت کنم (4)  دِسخاله  و تیشه ورداشتم هَشتَم (5) تو خورجین خره و را اِفتادُم دَم اِسل باغ نو که رسیدم دیدم چَن نفر متر گرفتن دَسشون دارن کمرای چال روخونیا مِتر می کنن . ماشین خاک میارن می ریزن رو کمرا  و کِپ (6) می کنن . از گرده خره پریدم پایین . رفتم جلو گفتم چطو (7) می کنید اینا خو مال کسی نابوده . پسر عام سیف الله با یه چویی قَدِ چو سار (8)  آمد طرفم گفت چی شی می گی بری خودت . مگه خبر نداری . آقام هر وقت ماخاسته . از صَرا (9) بیایه  خونه  با خرش همون خر جَفتیه (10) از این جو (11) رد می شده . تازه چند دَفه (12)   سار آزُغه (13 ) انداخته اینجو  . هی چوشا(14) تِکُن تِکُن (15) می داد . یه دَس کشیدم به کَلّم . هَنی (16) قُلمّه (17) سرم درد می کَد . دیدم چارتا بِراراش(18) با چُو از چال روخونه در آمدن  دَر . گفتم آره  راس می گی . یخورده که فِک کردم یادم آمد خدا بیامرز آقات همیشه  از اینجو رد می شد. هَشتُم و (19) و رفتم . یه کمی که رفتم نزیک باغ د,ماجراهای مرداک,ماجراهای سندباد,ماجراهای تن تن ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها